جادوی کلام
الهی راز دل با تو چه گویم که تو خود راز دلی دانه و لانه و بال و پر و پرواز دلی
نظرات شما عزیزان:
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم/به غرورناز گفتی که مگر هنوز هستی؟
لحظه ها می گذرد...
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز...
نیمکت چوبی کهنه نم گرفته زیر بارون
زیر سقف بی قرار شاخه های بید مجنون
ابر بی طاقت پاییز مثل من چه بی ستارست
مثل من شکسته از این نامه های پاره پارست
Design By : topblogin.com |